سالارسالار، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره

آقا سالار گل پسره مامان.عشق بابا

چند تا دوستم داری؟

چند تا دوسم داري ؟ هميشه وقتي يکي ازم مي پرسيد چند تا دوسم داري يه عدد بزرگ ميگفتم... ولي وقتي تو ازم پرسيدي چند تا دوسم داري گفتم : يکي !!! ميدوني چرا ؟چون قوي ترين و بزرگترين عدديه که ميشناسم ... دقت کردي که قشنگترين و عزيز ترين چيزاي دنيا هميشه يکين ؟ ماه يکيه ... خورشيد يکيه ... زمين يکيه ... خدا يکيه ... مادر يکيه ... پدر يکيه ... تو هم يکي هستي ... وسعت عشق من به تو هم يکيه ... پس اينو بدون از الان و تا هميشه : يکي دوست دارم ...
19 خرداد 1393

یه شب به یادموندنی در باغلارباغی

الان که مامان جون و خان بابا رفتن مکه شما خیلی دلتنگی می کنی. من و بابایی هم هر چی از دستمون برمیاد می کنیم تا یکمی خوشحالتر بشی.شب با این که خیلی دیر وقت بود و تقریبا به جز ما کس دیگه ای تو پارک نبود بازم رفتیم تا شما بازی کنی و پدر مارو دربیاری ...
5 خرداد 1393

تولد دو سالگی سالار جان

پسر عزیزم با تو بودن گذر زمان رو از یادم میبره و چه زود ثانیه های با تو بودن سپری می شن. ذوق دیدن بزرگ شدنت حس غریبیه که نمی شه با هیچ واژه ای بیانش کرد. همین که سالمی، همین که شادی،همین که عشقمی برای من کافیه تا هر لحظه لحظه ی عمرم رو فدای تو کنم. باورش هر چند سخت اما دیدن بزرگ شدنت همون قدر شیرینه تولد دو سالگیت عین یه خواب شیرین زود گذشت یه سالمون اما پر از عشق بود میلادت مبارک ...
30 ارديبهشت 1393